بیش از اینها می توان خاموش ماند
دلم می گیرد. از بیماری مامان بزرگ و ترس از دست دادن با این که می دانم رسم دنیا غافلگیری است در غیر منتظره ترین لحظات و حالت ها اتفاق می افتد همه چیز. همه همه چیز... از بغل زدن قاب عکس و سنگ قبر دیواری بابامحمود در اتاق سرد خواجه ربیع تا احوالپرسی با چشمان اشکی با عکس های هم اتاقی هایش و ته دل آرزو کردن این که کاش هم اتاقی هایش همسایه های خوبی باشند. ارتباطم با بابا قطع شده. یادم نیست دقیقا از کی یادم نیست اول او من را رها کرد یا من او را ولی تعلق خاطری بین من و آن راه محبوب و آن سنگ سرد نیست... به دانشآموزانم گفتم به کسی که می گوید تحویل سال قبرستان بوده یا اولین عید دیدنی رفته قبرستان نباید خندید. گفتم آدمها همیشه موقع تحویل سال دوست دارند نزدیک دوست داشتنی هایشان باشند و گاهی دوست داشتنی هایشان از اهالی قبرستانند. حالت چشمان بچهها عجیب بود. اصلا فهم بعضی از حقایق این دنیا ذاتاً عجیب است مقصر من نیستم... باید دیدار بعدی از مشهد به قبرستان بهشت رضا و مادر جان و بعد به ننه جانی سر بزنم. واقعیت این است که دلم برای بابابزرگ مامان در صحن قدیمی حرم امام رضا هم تنگ شده است. قبرستانی که از همه قبرستانها بیشتر آرامم می کند و بیشتر دوستش دارم آنجاست... بندر عباس شهر عجیبی است. مردم این اقلیم همیشه ترحم مرا برانگیخته اند. با نداشته هایشان با غرورشان با خلق و خوی ساده و پاکشان با... مردم این اقلیم را که بوی دریا و نم می دهند خیلی دوست دارم. هرمز جزیره زیبای بکر و محرومی است. امروز سفر را به خاطر قدم زدن در هرمز و لمس روح مردمش خیلی دوست داشتم. 28 اسفند
Design By : Mihantheme |