بیش از اینها می توان خاموش ماند
در روزهای غریبی از خرداد حل شده ام. روزهای آخر مدرسه در شلوغی ارزیابی استخدامی های جدید و آمد و رفت خرید و فروش خانه گذشت و نفهمیدم وسط این همه قیل و قال مرگ رئیسجمهور، قولنامه نوشتن، مهمانی آمدن خاله و فرزانه بعد از سالها، گیلاس چیدن و فروختن برای اولین بار، کی سال تحصیلی تمام شد و ناگهان دلتنگ چشمان براق شان شدم... و حالا که بی هوا وارد تعطیلات تابستانی شده ام نگران جابه جایی و وام گرفتن و همه حواشی خانه جدیدم. نگران کلاس های تابستانی بچهها. و نفهمیدم زندگی چطور با بزرگ تر شدنم لحظه به لحظه بی رحمانه تر می شود. ظرافت ها و لطافت ها جایشان را به زبری می دهند. انگار زندگی برای بچهها زندگی واقعنی باشد. جایی لابلای صدای بلند خنده ها و گریه ها و دعوا ها و جیغ هاشان میان باغ گیلاس. از خودم از فهیمه 39 ساله تا این جای راه راضی ام و به او صمیمانه خدا قوت می گویم کنار همه خستگی ها و استراحت هایش... آه... ١٨ خرداد سالی که متفاوت است.
Design By : Mihantheme |