بیش از اینها می توان خاموش ماند

تو توی خواب های من چه می کنی؟ 

چطور می توانی این همه مدت با همان سبک قدیمی ات بیایی لای خواب هایم سرک بکشی؟ 

چطور می توانی همان شکلی بمانی؟ 

***

با فرزانه لباهنگ اجرا کردیم... خندیدیم... رقصیدیم و ته مانده های جنون آن سال‌ها یادمان آمد... دور آتش شب کویر نشستیم و دلبر ناب دلم گوش دادیم و توي چشم های هم پوزخند زدیم... موقع تحویل سال دور سفره هفت سینی که باهم توی اقامت گاه بوم گردی انداختیم نشستیم و بعد از سالها تحویل سال کنار هم بودیم... کنار هم روی ماسه های کویر راه رفتیم، کفش هامان را در آوردیم و روی پاهایمان ماسه ریختیم... توي مسجد جامع کنار هم نماز خواندیم و من دیدمت که بالای سقف مسجد با لبخند جذابت نشسته بودی... حتی توی آن چادر عشایری که ماهی شب عید می خوردیم هم بوی تنت بود. توی قدم های لذت بخش بافت قدیمی یزد. گذاشتم بچه‌ها بدوند و گریه و خنده کنند تا صداهاشان یادگاری بماند توی آن کوچه ها... بشقاب های سفالی شبیه هم خریدیم که هر وقت هر کداممان هرجای دنیا توش هر غذایی خوردیم یادمان بیافتد که آن سال عید باهم از میبد خریده بودیم...

با هم توی هر ایستگاه خسته جاده قهوه خوردیم...

با هم به قیافه هامان توی عکس های دونفره و سه نفره از ته دل خندیدیم...

با هم یک هفته شب و روز زندگی کردیم بعد سالها و چقدر این سفر به تنم چسبید...

چقدر خواهر ها پاره تن آدم ها هستند. چقدر خواهر ها می توانند برای تن آدم ها راحتی و آرامش داشته باشند. چه خوب که ما را جفت جفت به دنیا آوردید و غم بزرگ شدن مان و چه کاره شدن مان را نخوردید.

***

لای بوی بهار هم آمده ای. همان‌طور که کنار بوی پاییز زندگی می کردی... بهارم مبارک 

نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۱/۰۳ساعت توسط فهیمه | |

Design By : Mihantheme